سنا

یکاد سنا برقه یذهب بالأبصار

سنا

یکاد سنا برقه یذهب بالأبصار

التماس!


هو الخالق


از زندگی آموختم و از طبیعت آموختم:

درد بیشتر و بیشتر می شود هر چه انتظار به پایانش نزدیک می شود؛ تا آنجا که از تو هیچ نماند و آن لحظه، لحظه ی وصل است.


خدایا! داریم زندگیمان را می کنیم؛ درد نمی کشیم در فراق صاحبمان...

خدایا! دردمان را زیاد کن...



سلام بر تو!


هو المنتقم!


فیلم ریگی را حتما دیده اید.

کمتر از یک لحظه آن صحنه دلخراش را دیدم که نباید می دیدم و تازه فهمیدم .... یعنی چه!


سلام بر تو ای سربریده از قفا! سلام بر تو!



فی کبد


هو الخالق


بعضی وقتها، معنی بعضی آیه ها را می توان با گوشت و پوست حس کرد.

روزهاست که دارم حس می کنم "لقد خلقنا الانسان فی کبد" یعنی چه.


درست است که زندگی انسان با درد و سختی همراه است ولی شاید معنی دیگر آن این باشد که "انسان در فرآیندی از درد و سختی خلق می شود."


معنی این حرف را مادرها می فهمند. از آنها بپرسید و دست و پایشان را ببوسید.





وقتی جعبه جادو، دانشگاه می شود!

بعضی وقتها آدم از این جعبه جادو که قرار بود دانشگاه ملی شود، چه چیزهایی که یاد نمی گیرد؛ مخصوصا وقتی استاد این دانشگاه جناب ورزی شود و درسش، درس تاریخ باشد.

مثلا آدم یاد می گیرد که انقلاب مشروطیت اینطوری شروع شد که: یکی بود، یکی نبود، یک روز چند تا آخوند تو یک جایی که معلوم نیست مسجد است یا کاخ است یا حرم یا... دور هم نشسته بودند که یکی گفت باید در این مملکت، مشروطه باشد. حالا چرا و چطور و چگونه، خود بیننده باید در کتاب تاریخ دبیرستانش خوانده باشد. خب آدم از دبیرستان به دانشگاه می رود.

بعد این چند تا آخوند در همان جای مجهول الهویة مدام دور خود می چرخند و حرفهایی می زنند که این روزها توی همه کانالهای دانشگاه ملی (یا همان جعبه جادوی سابق) می زنند و فقط دیپلم به بالا می فهمند چه می گویند. حتما برای همین هم هست که فقط با خودشان حرف می زنند و از بدیهای حکومت استبدادی و آزادی غربی می گویند و برخلاف تصور غلطی که همه دارند برای مردم سخنرانی نمی کنند!

از چیزهای دیگری که آدم در دنیای سیاست از جناب ورزی یاد می گیرد این است که ممکن است یک نفر محمدعلی میرزا باشد و ولیعهد باشد و از تبریز از ریز اتفاقات و تصمیماتی که در تهران گرفته می شود خبر داشته باشد و خودش به اتابک بگوید که اگر من اینها را ندانم که ولیعهد نیستم؛ بعد همان آدم بشود محمد علی شاه و در تهران در کاخ سلطتنتش باشد و از اتابک که تازه از فرانسه برگشته بپرسد: اصلا چه شد که این مشروطه شروع شد؟!!! بعد جناب اتابک دو پاراگرافی که در کتاب تاریخ دبیرستان از آغاز مشروطه نوشته برایش تعریف کند که بله آقا قند در تهران گران شد و عین الدولة فلان تاجر را شلاق زد و...!

اگر 150 سال دیگه بچه این آقای ورزی از حوادث اخیر فیلم ساخت و در آن احمدی نژاد از مشائی پرسید چه شد روز عاشورا اغتشاش شد، اصلا تعجب نکنید!

دیگر اینکه اگر فکر کردید که احیانا مردم در انقلاب مشروطه کوچکترین نقشی داشتند سخت در اشتباهید. ماجرا منحصر بوده بین همان چند تا آخوند و شاه و دو سفارت روسیه و انگلیس. البته ستار خان و ریحان خانم هم نقش داشتند ولی باز آنجا هم از مردم تبریز خبری نیست (ببخشید غیر از زنان محله فلان که یک روسری برای ستارخان فرستادند.) ستارخانش باقرخان نداشت، چه رسد به مردم تبریز!

چیزی که آدم از زمان قبل مشروطه و از ناصرالدین شاه یادمی گیرد این است که او اینقدر شاه بدی بود که خیلی از کشتن امیرکبیر ناراحت بود و عذاب وجدان داشت و معلوم نیست این میرزا رضای کرمانی چه بدی ای از این شاه بیچاره دیده بود که او را کشت!


خلاصه انشاءالله در سالهای بعد، این جناب ورزی، باز هم ما را از یک سری اشتباهات تاریخی دربیاورد. شاید اینجوری بعد چند دهه  آقای ضرغامی یک لیسانس تاریخ به ما بدهند.

نعم الوکیل!


هو المنتقم


خودتان مقایسه کنید:

سیستم امنیتی تمام دنیای کفر از یک نفر حمایت کردند و فقط توانستند 6 سال او را از انتقام حزب الله در امان دارند. آن یک نفر "ریگی" ملعون بود.


و سیستم امنیتی تمام دنیای کفر به دنبال یک نفر بودند که جز خداوند حامی ای نداشت و 25 سال نتوانستند به او دست یابند. آن یک نفر "شهید عماد مغنیه" بود.