سنا

یکاد سنا برقه یذهب بالأبصار

سنا

یکاد سنا برقه یذهب بالأبصار

شهیده مظلوم


بسم الله


خمینی کبیر فرمود: "شما رهبران نهضت هستید. بانوان، رهبر نهضت ما هستند، ما دنبالۀ آنها هستیم. من شما را به رهبری قبول دارم و خدمتگزار شمایم. خداوند شما را برای اسلام حفظ کند."


امام ما این قدر نگاه بلندی به زن دارد و چنین چایگاه باعظمتی را به زن می دهد، آن وقت ما در رسانه ها هیچ تصویری از حتی یکی از شهدای زن نداریم.

نمی دانیم که اولین راهپیمایی مشهد، توسط زنان صورت گرفته.

نمی دانیم که بیشترین شهدای فاجعه نهم و دهم دی ماه 57 در مشهد از زنان بوده اند، چون تانکهای ارتش شاه به صف زنان هجوم بردند و بسیاری از زنان را زیر چرخهای خود شهید کردند.

و به این ترتیب، ما هیچ تصوری نداریم از فرزند شهیدی که مادرش شهید شده نه پدرش.



حد تشنگی...


هو الصمد


همه حرف هایم در گلویم بغض شده ولی چون به اینترنت دسترسی نداشتم نتوانستم بنویسم.

با عرض پوزش از این تاخیر چند ماهه، هر چند پست که بتوانم همین امشب، می گذارم.




این روزها خیلی ها مریضی و تب دار بودن را پشت سر گذاشته اند. می دانید؟ وقتی آدم تب دارد خیلی تشنه می شود. خیلی زیاد.


آخر روضه چایی خیلی می چسبد. چون وقتی گریه می کنی خیلی تشنه می شوی. خیلی زیاد.


وقتی تند راه می روی و عرق می کنی، بعدش از شدت تشنگی می توانی یک بطری آب را سر بکشی. وقتی می دوی بیشتر. اگر بجنگی... نمی دانم چقدر آدم تشنه می شود؟ حتما خیلی زیاد.


نمی دانم وقتی آدم تب داشته باشد و از مصیبت ها گریه ها سردهد، یا با ناله و گریه از این سوی صحرا به آن سو بدود، یا در کارزار نبرد باشد و بر پیکر یاران و فرزندانش بگرید، یا طفل باشد و بی طاقت از تشنگی و گرسنگی ناله کند، چقدر تشنه می شود؟ نمی دانم چقدر. نمی توانم تصور کنم. نمی توانم...





ارض العزّة


هو المنتقم


سلام من به خواهر فلسطینی ام!

سلام من به بــرادر  فلسطینی ام!


سلام مرا از ملکوت می شنوید. ملکوت آسمانها.

آمده بودم تا با چشمان خودم ببینم مقاومت زیبایتان را و بوسه بزنم بر زخمهای بی مرهمتان. مرهم آورده بودم برای زخمهایتان؛ اما تقدیر این بود که زخمم مرهم دل زخم خورده تان شود.


با امید آمده بودم و غذا آورده بودم برای کودک مظلومت، مادر! در راه با خود می گفتم الهی فدای اشکهای کودکت شوم و دیگر این اشکها را نبینم.


لباس و روانداز هم آورده بودم، تا شاید زمستان امسال کمی گرمتان کند. راستی! خون من هنوز گرم است. نمی دانم گرمای آن تا زمستان باقی می ماند یا نه؟


نکند ناراحت شوید یا حسرت بخورید! لباس و غذا و دارو تمام می شود، ولی تقدیر خدا پابرجاست. خداوند چنان مکر دشمنان را برمی گرداند که با خون ما برای همیشه آزادیتان رقم بخورد. آزادی همه مستضعفین عالم. آزادی برای همیشه. اندوهگین نشوید و امیدوار باشید که شما «ارض العزّة» را به ارث خواهید برد و دشمنانتان «ذلت» را.


راستی اینجا فرشته ها سلام می رسانند. همه متحیرند از استقامت و صبر و ایمانتان و هنوز شرمنده می شوند از یادآوری پاسخ «انی اعلم ما لا تعلمون». بعضی هم لعن می کنند خائنین به شما را و قاتلین ما و شما را. خائنینی که یا سکوت می کنند در برابر فریاد دادخواهی شما، یا فریاد «نه غزه نه لبنان» سرمی دهند در برابر نگاه های منتظر شما.


خبر مهمی هم برایتان دارم؛ تاریخ پیروزی شما اینجا ثبت شده و فقط صبر و استقامت شما را می طلبد.


در پایان، همه شهدا خدمتتان سلام می رسانند و برای فرج همه آزادگان دعاگویند.


قربانی شما: امدادگر شهید کاروان آزادی

2010MAY31


ذکر قدس

هو الجبار


فقط برای تذکر می نویسم؛ چون همیشه از فلسطین یادمان می رود...

یادمان می رود از کودکان یتیم؛ وقتی کودکی در آغوش گرم ماست.

یادمان می رود از بی سرپناهانی که تا دیروز یا چند لحظه پیش سرپناه داشتند؛ وقتی از خستگی کار روزانه به خانه پناه می‌ آوریم.

یادمان می رود که قدس برای ماست.

همه یادشان می رود. برای همین ساکتیم.

و تاوان این فراموشی و این سکوت را کودکی می دهد که همین چند لحظه پیش خانه بر سرش خراب شد.