سنا

یکاد سنا برقه یذهب بالأبصار

سنا

یکاد سنا برقه یذهب بالأبصار

بیچاره ما...!


هوالمحبوب


پدر، مادرها و پدربزگ ها و مادربزرگ های ما وقتی مشکلی داشتند و کمک می خواستند کمتر این جملات را می شنیدند:

به من چه!

آقا این مشکل خودتونه!

خانم اینجا همه منتظرن!

شما با بقیه چه فرقی دارین؟

الان کار دارم باشه بعد...

خانم وقت ما رو نگیرین لطفا... بفرمایید...

ااااااااااا ... مامان! این دفعه نوبت من نیست!

به ... بگو انجام بده، به من چه؟!

به من چه تو کار واجب داری؟ منم کار دارم...

این مال خودمه! برو مال خودتو بردار...

خب منم خسته ام، خودت انجام بده...

دارم فیلم نگاه می کنم، باشه بعدا...

اصلا به تو چه که دخالت می کنی؟

به هیچ کس ربطی نداره!

و ...



خوش به حال پدر، مادرها و پدربزگ ها و مادربزرگ های ما که این جملات را نه می گفتند و نه می شنیدند.

خوش به حال آنها که ایرانی بودند و هنوز دچار خودخواهی های انسان مدرن نشده بودند.

خوش به حال آنها که این قدر فیلم آمریکایی ندیده بودند که یادشان برود زندگی بر مدار ایثار می چرخد نه بر مدار "به من چه" و "به تو چه"  گفتن ها!

خوش به حال آنها که لذت "از خود گذشتن" را با تار و پود وجودشان احساس می کردند.

خوش به حال آنها که در خانه های ساده، ساده و عاشقانه، شلوغ و پرهیاهو با هم زندگی می کردند.

خوش به حال آنها که درب های خانه شان به روی همه باز بود و درب های خانه دیگران به روی آنان.

خوش به حال آنها که با هم می خندیدند، با هم گریه می کردند، با هم حرف می زدند، برای هم نگران می شدند، در زندگی هم دخالت می کردند تا بتوانند به هم کمک کنند.


و بیچاره ما که محکومیم به زندانی ابد در غار تنهایی مان به جرم کشتن ایثار... .



نظرات 1 + ارسال نظر

:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد